loading...
مجله اینترنتی پرنیان
پرنیان بازدید : 194 سه شنبه 21 دی 1389 نظرات (0)

بیا به کلبه تنهایی من

فکر کن از این دیوار خسته شده باشی. از اینکه مدام سرت می خورد به محدوده های تنگ خودت. به دیوارهایی که گاهی خشت هایش را خودت آورده ای. فکر کن دلت هوای آزادی کرده باشد، نه آن آزادی که فقط مجسمه ای است و به درد سخنرانی و شعار و بیانیه می خورد. یک جور آزادی بی حد و حصر، که بتوانی دست هات را از دو طرف باز کنی، سرت را بگیری بالای بالا و با هیچ سقفی تصادم نکنی. پاهات، بی وزن، روی سیالی قرار بگیرند نه زمین سخت و غیر قابل گذر. رهای رها.

نه اصلاً به یک چیز دیگر فکر کن. دلت از رنگها گرفته باشد، از ریاها، تظاهرها، چهره های پشت رنگها. دلت بی رنگی بخواهد، فضای شفاف یا بی رنگ.

فکر کن یک حال غیر منطقی بهت دست داده باشد که هر استدلالی حوصله ات را سر ببرد. دلت بخواهد مثل بچه ها پات را بزنی زمین و داد بزنی که من «این» را می خواهم. و منظورت از «این» خدایی باشد که همین نزدیکی است. یک دفعه میانه ات با خدای استلالیون به هم خورده باشد. آن ها به تو می گویند « عزیزم! ببین! همان طور که این پنکه کار می کند، یعنی نیرویی هست که این پره ها را می چرخاند. پس ببین جهان به این بزرگی...، پس حتماً خدایی...»

فکر کن یک جورهایی حوصله ات از این حرفها سررفته باشد. دلت بخواهد لمسش کنی. مثل بچه هایی که دوست دارند برق توی سیم را هم تجربه کنند. دلت هوای خدایی را کرده باشد که می شود سرگذاشت روی شانه اش و غربت سالهای هبوط را گریست. خدایی که بشود چنگ زد به لباسش و التماس کرد. خدایی که بغل باز می کند تا در آغوشت بگیرد. حتی صدایت می کند « سارعوا الی مغفره من ربکم..» « الهی دورت بگردم». بابا زور که نیست! من الان یک جوری ام که دلم نمی خواهد خدایم پشت سلسله علت و معلولها، ته یک رشته دور و دراز ایستاده باشد. می خواهم همین کنار باشد. دم دست. نمی خواهم اول به یک عالمه کهکشان و منظومه و آسمان فکر کنم و بعد نتیجه بگیرم که او بالای سر همه شان ایستاده. خدا به آن دوری برای استدلال خوب است. من الان تو حال ضد استلالم. خوب حالا همه ی اینها را فکر کردی. حالا فکر کن خدا روی زمین خانه دارد.

خدا روی زمین خانه دارد و خانه اش از جنس دیوار نیست. از جنس فضای باز است. بیت عتیق. سرزمین آزادی. تجربه ی نوعی رهایی که هیچ وقت نداشته ای. حتی رهایی از خودت.

خدا روی زمین خانه دارد. یک خانه ساده مکعبی . با هندسه ای ساده و عجیب. می شود سرگذاشت روی شانه های سنگی آن خانه و گریست. حس کرد که صاحب خانه نزدیک است. می شود پرده ی خانه را گرفت، جوری که انگار دامنش را گرفته ای.

خانهی بی رنگی، خانه آزاد، خانه نزدیک، بیت الله.

حتی حسرتش هم شیرین است.

گاهی اوقات خیلی حرف ها تو دلم آدمه که می خواد بگه، ولی نمی تونه خوب بیانش کنه. یا کلمه ای نداری که بتونه با اون پمنظورش رو خوب بگه. مثل من که نمی تونم خوب بنویسم. ولی می تونم با نوشته های بقیه حرف دلم رو بزنم. این نوشته بالا هم از نوشته های خانم « فاطمه شهیدی» که تو کتاب «خدا خانه دارد» می تونین پیدا کنید.

مطمئناً تا حالا برای همتون اتفاق افتاده که با تمام وجودتون بخواهید احساسش کنید. اصلاً اونو گاهی کنار خودتون احساس کنید و ای حس شیرین رو نخواهید از دست بدید.

منم گاهی اونو اینقدر به خودم نزدیک می بینم که هیچ وقت نمی خوام از اون حال بیام بیرون. ولی ... . این روزها اونقدر ازش دور افتادم که از خودم واقعاً شرمندم. مدتهاست که آرزوم اینه که خونشو از نزدیک ببینم که شاید.... . و حالا که همه چیزداره جورمی شه که برم، ترس برم داشته.

نمی دونم چه طور بگم. شاید بیش تر از این می ترسم که آمادگی همچین زیارتی رو ندارم. نمی دونم. واقعاً خودم هم موندم. از این می ترسم که بنده خوبی نباشم. اصلاً دم سفری همه چیز به هم بخوره و نرم. اون موقع است که حسرتش بیشتر از این ها تو دلم می مونه.

نمی دونم؟؟

برچسب ها تنهایی عشق ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
از اینکه این سایت را جهت تماشا انتخاب کردید بی نهایت از شما ممنونیم.لطفا برای اعتلای سایت ما رو از نظراتتون محروم نکنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 869
  • کل نظرات : 369
  • افراد آنلاین : 196
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 403
  • آی پی دیروز : 536
  • بازدید امروز : 1,860
  • باردید دیروز : 2,350
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 9,226
  • بازدید ماه : 9,226
  • بازدید سال : 62,789
  • بازدید کلی : 1,993,879
  • کدهای اختصاصی